امیدامید، تا این لحظه: 10 سال و 14 روز سن داره

♥/امید،عشق داداشی\♥

بعضی موقع ها چقد دیر زود میشه!!

بعضی موقع ها چقد دیر زود میشه!! همش آرزو میکنم که زودتر تورو ببینم و امیدوارم سلامت باشی و خوشگل........ دلم میخواد این مدت زودتر بگذره تا تو به دنیا بیای و برای اولین بار در عمرم یه فرشته ببینم.فرشته ای که من سال ها آرزوشو داشتم و اون فرشته داداشم شد... من خیلی خوشحالم و امیدوارم شما هم خوشحال باشید...
23 بهمن 1392

خرید سیسمونی

ما در پایان 7 ماهگی،(یعنی حدود 10 روز دیگه)میخواهیم بریم سیسمونی واسه امید بخریم. من خیلی خوشحالم.چون میخواهیم وسایل و لباس و ... خوشگل بگیریم. من هم برای خرید عید خودم میخوام لباس بخرم و این اولین خرید دوتایی مون هست(البته هنوز به دنیا نیومده). داشتن برادر حس خیلی خوبی داره.هیچ کسی نمیتونه منو درک کنه چون من بیش از حد خوشحالم و بالاخره داریم میریم سیسمونی. وقتی فکرشو میکنم که روز به دنیا اومدنش با هم میریم بیمارستان و پتو میزاریم رو سرش و لباساشو میپوشیم خیلی خوشحال میشم.فکری که نمیشه فکرشو کرد.وااای!!! سرحال باشید!
22 بهمن 1392

دو هفته تعطیلی من به خاطر برف شدید

من (داداش امید:مبین)تا فردا یعنی دو هفته تعطیل بودم چون برفی که زده بود همه رو خونه نشین کرده بود. عوضش کلی برف بازی کردم و عکس گرفتیم چون میدونیم این برف تا کم تر از 20 سال دیگه تکرار نمیشه و همون طور که در پست های قبلی گفتم، این برف در 50 سال اخیر در کل ایران بی سابقه بود. در تنکابن هیچ وقت برف نیومد(با این سرمایی که داره!) و هی مردم دعا می کردن ولی برف نمی بارید و بالاخره یهو این دعا ها کنار هم جمع شد و یه برف عظظظییییمممم بارید و خدا گفت:((بیا اینم برفی که میخواستید،حالا میخواین چه کار کنین؟؟خیالتون راحت شد؟))   ان شا اللله قلب مهربونتون سال ها... بتپه... ...
22 بهمن 1392