برف...
در تاریخ 18/11/1392 اولین برفی که تا 50 سال پیش بی سابقه بود توی شهر ما باریده شد!
بالاخره امید توی شکم مامانش هم خوشحال بود و هی لگد و دست می زد،درحدی که از روی پتو هم حرکات خوشحالی اش معلوم میشد.
ولی چون مامانی نتونست بیاد بیرون(چون بیرون خیلی سررررده و برف حدود دو متر زده بود)من خیلی ناراحت شدم.
من خودم رفتم بیرون و بازی کردم
دوتا آدم حسابی روی اون 2متر برفی که زدی بود،2متر دیگه هم ریختن و سرسره درست کردن.ما میرفتیم بالا و یهو سر می خوردیم میومدیم پایین(اون سرسره حتی سر تر از سرسره های پارک بود چون یخ بسته بود).
ولی 4 نفر هم در تنکابن به این دلیل فوت کردن(تسلیت میگم)
ولی نمیخوام غمگینتون کنم. به خاطر همین یه جوک میگم:
1-یه روز به یه دختره میگن:((اگه دنیا رو بهت بدن چی کار میکنی؟))
دختره میگه:((من فعلا میخوام درس بخونم
2-به خره میگن چرا گوشهایت درازه؟
خره میگه:((هر خوش گلی یه عیبی داره))
شاد باشید