امیدامید، تا این لحظه: 10 سال و 28 روز سن داره

♥/امید،عشق داداشی\♥

برف...

در تاریخ 18/11/1392 اولین برفی که تا 50 سال پیش بی سابقه بود توی شهر ما باریده شد! بالاخره امید توی شکم مامانش هم خوشحال بود و هی لگد و دست می زد،درحدی که از روی پتو هم حرکات خوشحالی اش معلوم میشد. ولی چون مامانی نتونست بیاد بیرون(چون بیرون خیلی سررررده و برف حدود دو متر زده بود)من خیلی ناراحت شدم. من خودم رفتم بیرون و بازی کردم دوتا آدم حسابی روی اون 2متر برفی که زدی بود،2متر دیگه هم ریختن و سرسره درست کردن.ما میرفتیم بالا و یهو سر می خوردیم میومدیم پایین(اون سرسره حتی سر تر از سرسره های پارک بود چون یخ بسته بود). ولی 4 نفر هم در تنکابن به این دلیل فوت کردن(تسلیت میگم) ولی نمیخوام غمگینتون کنم. به خاطر همین یه جوک میگم: 1-...
22 بهمن 1392

سونوگرافی

دو روز پیش یعنی چهارشنبه،مامانی رفت سونوگرافی بعد به محض اینکه دکتر بچه رو دید گفت پسره. من خیلی خوش حال شدم در حدی که میخواستم جشن برپا کنم.   ما هم با مشورت هم دیگه تصمیم گرفتیم اسم نی نی کوچولوی پسر رو بزاریم امید.     البته هنوز به دنیا نیومده ولی من با فتوشاپ یه عالمه تصویر فوق حرفه ای واسه داداشم درست کردم. داداشم باید خیلی خوشبخت باشه چون باباش مهندس،مامانش گرافیست و دبیر گرافیک و داداشش هم علاقه مند به کامپیوتره اون موقعی که مامانم سونوگرافی داده بود من توی مدرسه بودم و همین که تعطیل شدم از مامانم پرسیدم دختره یا پسر و بعد مامانم گفت پسره!! بعد رفتیم تو ماشینمون نشستیم و دیدم دو تا گل خوشگل ...
22 بهمن 1392